دستورات بزرگان و عارفان نسبت به ماه رجب

ماه رجب یکی از چهار ماه حرام در تقویم اسلامی است. این ماه به عنوان ماه توبه و استغفار، ماه تقرب به خدا و ماه آمادگی برای ماه های مبارک رمضان و شعبان شناخته می شود. برای این ماه با فضیلت، علما و بزرگان دستورات متعددی را ذکر کرده اند.

در کتاب عنوان بصری، جلد 5 – حقیقت عبودیت اثر آیت الله سید محمد محسن حسینی طهرانی در مورد دستورات بزرگان و عرفا نسبت به ماه رجب اینطور آمده است که:

ایّام رجب نزدیک است و همان طور که دأب و دَیدن مرحوم آقا ـ رضوان اللَه علیه ـ بود، قبل از ماه رجب دوستانشان را جمع می کردند و راجع به اهتمام به ماه رجب مطالبی را می فرمودند.

من بدون توجّه به روایات و احادیثی که در فضیلت ماه رجب آمده است، آنچه از تجربیات شخصی خودم با مرحوم آقا و سایر بزرگان به یاد دارم این است که در تمام ایّام سال، به این ماه رجب از همۀ شهرها و ماه ها اهتمام بیشتری داشتند؛ حتّی از ماه رمضان هم اهتمام این بزرگان به ماه رجب بیشتر بود و عبارت ایشان این بود:

ماه رمضان برای عامّۀ مردم أنفع است و نفع بیشتری دارد، ولی نفع ماه رجب برای خصوص سالکان إلی اللَه از ماه رمضان بیشتر است، و تأثیراتی که در ماه رجب بر نفس وارد می شود، نسبت به آنچه در سایر ایّام اللَه ـ یعنی شعبان و رمضان و ذی القعده و به خصوص دهۀ اوّل ذی الحجّه ـ وارد می شود، تأثیرات عمیق تر و زیربنایی تری است و ماه رجب از همۀ آنها مهم تر است!

خود ایشان هم در ماه رجب به طور کلّی در زندگی و اعمال شخصی خودشان تغییراتی داشتند، و نسبت به رفقا و دوستانشان توصیه به مراقبت بیشتری می کردند و می فرمودند:

ماه رجب، ماه الهی است و انسان نباید در ماه خدا غیر خدا را داخل کند! باید مراقبه‌اش را در این ماه بیشتر کند! باید کلامش را در این ماه منضبط‌تر قرار بدهد و هر حرفی را نزند و هر مطلبی را نگوید؛ حتّی مسائل عادی و حرف‌های عادی هم در این ماه مضرّند! هرچه در این ماه حالت سکوت و سکون و آرامش بیشتر باشد، واردات بیشتر خواهد شد، و هرچه حالت تشویش و اضطراب باشد [آن واردات کمتر خواهد بود]. ملائکه در جایی که تشویش و اضطراب است و در جایی که دائماً محلّ جولان فکر و تخیّلات و خیالات است نمی‌آیند؛ ملائکه در جای سکون و آرامش می‌آیند!

اینکه «این شخص آن را گفت و آن شخص این را گفت و این فرد این حرف را به من زد، و چرا او نسبت به من این فکر را کرد؟! و حالا من جوابش را بدهم و با او این طور صحبت کنم»، اینها به درد ماه رجب نمی خورد! اگر شخصی با این تصوّرات و تخیّلات داخل در ماه رجب بشود، نصیبی نخواهد داشت.

پس شرط اوّلی را که مرحوم آقا ذکر می‌فرمودند این است که انسان قلب خود را از هرچه تا به‌حال با او بوده پاک کند، و بدون این هیچ فایده‌ای ندارد! هرچه ذکر بگوید فایده‌ای ندارد، هرچه توجّه کند فایده‌ای ندارد؛ چون این توجّه و ذکر، توجّه صوری است و توجّه عمقی نیست؛ عمقش خراب است، در عمقش تشویش است، در عمقش هوی و هوس است، در عمقش تکثّرات است، در عمقش توغّل در کثرات است و فایده‌ای ندارد! فقط از یک صورت ظهور پیدا می‌کند و به همان صورت هم ختم می‌شود.

بنابراین اوّلین کاری که سالک باید انجام بدهد این است که تصوّر کند در ماه رجب متولّد شده است. آیا بچّه ای که تازه از مادر متولّد می شود دشمن دارد؟! هنوز در این دنیا کاری نکرده است که دشمن داشته باشد! آیا کسی راجع به بچّه ای که از مادر متولّد می شود حرفی زده است یا غیبت او را کرده است؟! نه خیر، او تازه متولّد شده و هنوز نه دوستی پیدا کرده، نه دشمنی پیدا کرده، نه کسی را زده، نه به کسی بی احترامی کرده و نه شخصی نسبت به او بی احترامی کرده است؛ هیچ گونه ارتباطی نداشته است! انسان باید تصوّر کند که در ماه رجب متولّد شده و همچون بچّه ای است که در قلب و نفس او هیچ چیزی وجود ندارد. بچّه هیچ چیزی نمی فهمد؛ فقط وقتی که گرسنه می شود صدایش برای شیر خوردن درمی آید؛ و إلاّ هیچ نمی فهمد و حتّی مادرش را هم نمی فهمد! البتّه یک احساس خاصّی نسبت به او دارد. نه کینه ای در بچّه هست، نه بغضی در بچّه هست، نه حسدی در بچّه هست و نه حسابی! هیچِ هیچ!

فلهذا مرحوم آقا تعبیر می‌کردند: «بچّه تا چند ماه اصلاً فانی است!» یعنی هیچ نوع تعلّق به کثرت در او نیست. اگر می‌خواهید به فنا نگاه کنید که در فنا چه خبر است، به بچّۀ شیرخوار نگاه کنید. نه نسبت به کسی کینه دارد، نه حسد دارد و نه بغض دارد؛ ابداً! فقط هر وقت گرسنه‌اش بشود گریه می‌کند؛ فقط همین! آدم فانی هم مگر غیر از این چیز دیگری است؟! در وجود او نه حقد هست، نه حسد هست، نه تعلّق به دنیا هست، نه تعلّق به مادّه هست و نه تعلّق به کثرات!

من ‌باب‌ مثال اگر به یک بچّه بگویند: «فلان‌جا زلزله شده و خراب شده است»، اصلاً نمی‌فهمد و فقط می‌گوید: «من گرسنه‌ام، شیرم را بدهید تا بخورم و بخوابم!» به او می‌گویند: «فلان کس نماینده شده است»، هیچ نمی‌فهمد و می‌گوید: «شیر من را بدهید تا بخورم و بخوابم! اینها برای خودتان و مبارک خودتان باشد!» فقط نیازش در ارتباط با مبدأ محفوظ است و بقیّه دیگر هیچ! آدم فانی هم فقط تعلّقش با مبدأ است و دیگر هیچ در نفس او نیست؛ منتها فرق بچّه و فانی در این است که بچّه وقتی که برمی‌گردد، تازه به کثرات برمی‌گردد و این تعلّقات یکی‌یکی به سراغش می‌آیند؛ ولی فانی وقتی که بقا پیدا می‌کند، دیگر همه را از دست داده است، و ما باید به همان‌جایی برگردیم که از آنجا آمده‌ایم.

دیدگاهتان را بنویسید